استفاده افراطی از واژههای انگلیسی؛
« صداتو »؛ زخمی بر پیکرهی زبان و ادبیات فارسی
(سینماآفیس) – محسن قیصیزاده – دانشجوی دکتری ادبیات فارسی یادداشتی در عصر ایران نوشت که به حذف بیدلیل هر واژهی فارسی و جایگزینی آن با واژهی غیر و غریب و بیگانه را در برنامههای تلوزیونی، سینمایی و نمایش خانگی به ویژه برنامه صداتو را زخمی بر پیکرهی زبان و ادبیات فارسی دانست.
چندیست به پیشنهاد پسر نوجوانم، به اتفاق وی و همسرم برنامهی «صداتو» را از سایت فیلیمو میبینیم. برنامهای زیبا، حالخوبکن و مفرح که با ایجاد فضایی شاد، در این روزمرهگیها و وانفسای تورّم و تشویش، ضمن رقم زدن لحظاتی خوش، لبخند را به لبان مخاطب هدیه میدهد.
اما آنچه جای گلایه و شگفتی دارد و لذت بردن بیش از پیش از این برنامهی خوب را خَش میاندازد، استفادهی افراطی و پرتکرار از واژههای انگلیسی و بیگانه است.
سالیانیست استفاده از واژههای غیر فارسی تقریباً در اکثر برنامههای صدا و سیما از گزارش فوتبال گرفته تا فیلم و سریال و… و همچنین برنامههای مختلف و متنوع شبکههای خانگی نظیر فیلیمو، نماوا و… به گوش میخورد، اما در برنامهی «صداتو» بسیار پررنگتر و غلیظتر بازتاب یافته است.
در این برنامه تقریباً همه و همه از تهیهکنندگان و نویسندگان و مجری و هنرمندان حاضر در برنامه و میهمانان و… اصرار عجیبی به استفاده از واژههای انگلیسی و… دارند. هنگام دیدن برنامه، آش تا آنجا شور میشد که گاه پسرم که اتفاقاً چند ترم کلاسهای زبان انگلیسی را هم گذرانده، با نگه داشتن پخش، معنی فارسی واژههای فرنگی را که پیدرپی و جا و بیجا از صفحهی تلویزیون به صورت بیننده کوبیده میشد، از من و همسرم میپرسید!
در این برنامه، اولین واژهای که بدجور توی ذوق میزند، کلمهی هلپر (helper) است. استفاده از این واژه با توجه به مترادفهای متعددی که در زبان فارسی دارد، توجیهپذیر نیست، چنان که خود مجری برنامه پس از به کار بردن این واژه، برای جا افتادن بهتر آن، مترادفهای فارسی را پشت سر هم ردیف میکند.
دقت کنید برای همین هلپر چند مترادف و معادل قابل استفاده در زبان فارسی داریم: یاور، کمک کننده، یاریگر، یاری دهنده، همراه، راهنما و…! به کجای تهیه کنندگان و برنامهریزان برمیخورد اگر یکی از همین کلمهها را به جای آن واژهای که به زور و چون وصلهای ناجور در این برنامه چپاندهاند به کار میبردند؟
جالب اینکه کاربرد این کلمه که اتفاقاً در میان جمله و کلمات فارسی بدآوا و نچسب جلوه میکند، میهمانان را نیز تحت تأثیر قرار میدهد تا بنا به فضای برنامه از آن استفاده کنند، تا آنجا که یکی از میهمانان که دچار تردید شده، از جناب مجری سؤال میکند: «میشه هِلپ بگیرم»؟!
اما قضیه به اینجا و همین یک کلمه ختم نمیشود و در طول برنامه، استفاده از کلمات غیر ضروری بیگانه همچون کشیده شدن قاشقی بر ظرف رویی در دست کودکی بازیگوش، روان دوستداران زبان فارسی را بیش از پیش به هم میریزد. و من با هر بار شنیدن این واژهها، به پسرم و دیگر نوجوانان این سرزمین فکر میکنم که با دیدن چنین برنامههایی، در آینده چگونه سخن خواهند گفت و نگاهشان به زبان مادری چگونه خواهد بود؟
از وقتی مصمم به اعتراض و نگاشتن این مطلب شدم، برخی واژههای بیگانه و عمدتاً انگلیسی به کار رفته در دو سه قسمت آخر را به دفتر ذهن سپردم. به این عبارات و واژههای نامأنوس که امکان استفاده از معادل فارسی آنها وجود داشت، دقت کنید:
– لیپسینک!
– چالش آنلاک!
– به شما کیوهایی میده که…!
– پسر تالنتمون…!
_ من تارگتم اینه…!
– پنل هنرمندان…!
– فیلم بورینگ و شُل و ولی شده…!
– جزو وینِرها باشیم و رنک آخر نباشیم…!
– دیتا…!
– نِرسَم تو بیمارستان…!
– آلرِدی…!
– همچنان آقای پیک موتوری موتوری رو سِیو داشته باشید…! …با پول سِیو شده به استودیو برگشتیم…!
کلماتی که از نظر گذشت و توسط مجری، گروه هنرمندان و میهمانان به کار رفته، تنها به عنوان مُشتی نمونهی خروار آمده است. در این میان البته به عنوان استثناء، تأکید و مباهات یکی از هنرمندانِ یاریگر – محسن شریفیان – نه تنها به زبان فارسی، بلکه به استفاده از لهجهی بومی و کلمات بوشهری خود جای ارج و تقدیر دارد و جالب اینکه بومی صحبت کردن وی، بسیار دلنشین و جذاب جلوه میکند.
علاوه بر این قسمت یازدهم صداتو نیز که بنا به حضور یک میهمان خوزستانی و دو هنرمند جنوبی دیگر، به سمت استفاده از کلمات، عبارات و اصطلاحات جنوبی پیش رفت و اتفاقاً نسبت به دیگر قسمتها از واژههای وارداتی کمتری استفاده شد، خیلی باحالتر و شیرینتر از آب در آمد.
همانطور که از نثر این قلم بر میآید، بنده به عنوان نویسنده مطلب، از حساسیت و البته مهارت کسانی همچون استاد جلالالدین کزازی در استفادهی تام و تمام از کلمات فارسی برخوردار نیستم و حضور و تثبیت بسیاری از کلمات وارد شده به زبان و فارسی شدن آنها را پذیرفتهام، کما اینکه در حال حاضر به دلیل ضعف و رخوت و عدم تأثیرگذاری که در طول این چند دهه بر نهادهایی همچون فرهنگستان زبان و… حاکم بوده، چارهای جز پذیرش اصطلاحات علمی و فنی معادلسازی نشده خارجی و استفاده از آنها نداریم.
اما استفادهی افراطی و بیدلیل از واژههای بیگانه و آلوده کردن بیش از پیش زبان فارسی به این کلمات، قابل قبول و توجیه نیست. لذا حذف بیدلیل هر واژهی فارسی و جایگزینی آن با واژهی غیر و غریب، زخمی بر پیکرهی زبان و ادبیات فارسی به شمار میرود.
زبان دیرپای فارسی شناسنامهی ما ایرانیان است، تنهی اصلی هویت ماست، ریشه در فرهنگ و تمدن و زیست ما دارد و به عنوان نقطهی اشتراک بین قومیتهای کشور و حتی فراتر از مرزها در حوزهی نفوذ تمدن فرهنگی ایران، همبستگی میآفریند. اینچنین است که شخصیتهای فرهنگی و ادبی از آذربایجان تا سیستان و از خوزستان تا خراسان و حتی از افعانستان تا تاجیکستان و… بر نقش بیبدیل و غیر جایگزین این زبان تأکید دارند.
بدون تعصب و جانبداری، کدام زبان را در دنیا میتوان سراغ گرفت که شعر و ادبیات با این گستره در همهی حیطهها و ابعاد آن از علم و دین و عرفان و نجوم و حتی پزشکی و… جاری باشد؟ چطور دلتان میآید در کشوری که مهمترین ویژگی و شاخصهاش شعر و ادبیات است و بیتبیت شعر در زمین و زمان در پرواز و پراکنده است، به زبان عسلسخنانی همچون رودکی، فردوسی، خیام، سعدی، حافظ، مولانا و… صحبت نکنید؟
باور کنید استفاده از واژههای فرنگی و بیگانه، نشانهی باکلاس بودن نیست و استفادهی بیجا از کلمات غربی بیش از آن که باسوادی گوینده را برجسته کند، به نوعی تازه به دوران رسیدگی، خودباختگی و از خودبیگانگی فرد را نشان میدهد. به راستی چرا باید آنچه خود داریم ز بیگانه تمنا کنیم، از اصل خویش دور بمانیم و در آخر، حیرتزده در وادی فرهنگ، روزگار وصل خویش بازجوییم؟
در روزگاری که کشورهای بیگانه و همسایه از جعل نام خلیج فارس تا ثبت آیین و رسوم اصیل ایرانی را به نام کشور خود در دستور کار قرار داده و حتی با تحریف تاریخ، تغییر خاستگاه و زادگاه دانشمندان و نامآوران ایران را همّت گماشتهاند، چرا ما خود نادانسته در این مسیر فرهنگزدایی گام بر میداریم؟
برای حفظ این زبان و فرهنگ، بزرگان ما خون دلها خوردهاند و عمرها صرف حفظ و گسترش آن شده است. برجستهترین این افراد همانا فردوسی پاکزاد، آن دهقان نجیبزاده بود که زندگی و جان و مال بر سر نگهداشتِ این زبان فاخر گذاشت و در آخر به تهدیدِ به پای پیل افکنده شدن، سرگردانِ یار و دیار شد. به حرمت آوارگی و دربدری پیر فرزانهی توس در اواخر عمر و قدر ندیدن و زجر کشیدنش، اینقدر ساده و بیاندیشه، گنج فرهنگی خود را به تاراج ندهیم.