(( شهریار کوچولو به یک گل وسط کویر گفت: -سلام. گل گفت: -سلام. شهریار کوچولو با ادب پرسید: -آدمها کجاند؟ گل گفت: -آدمها؟ گمان کنم ازشان شش هفت تایی باقی مونده باشه. سالها پیش دیدمشان. منتها خدا میداند کجا میشود پیداشان کرد. باد اینور و آنور میبَرَدشان؛ نه این که ریشه ندارند؟ بیریشگی هم حسابی اسباب دردسرشان شده….))