دویدن در سنگلاخ
(سینماآفیس) – ویدا آرایی بازیگر و دانشآموخته رشته مدیریت آموزشی در یادداشتی اختصاصی برای سینماآفیس نوشت:
اینکه زن باشید و سودای هنر کنید؛ آنهم در جامعهای با ساختار سنتی کشور ما مانند دویدن با پای برهنه در سنگلاخ است.
سختینهایست که چنانچه فرجامش، رسیدن به هدف باشد؛ چه بسا خوش و چه هوا خواستنیست.
شاید کمتر کسی در جهان هستی از شهرت و ثروت بازیگری، شهوت و شورِشیرینِ شیدازدگیاش را در دل نداشته باشد. اما بیتعارف؛ نه شهرتشاش نه شهوت ثروتش راه مرا به بزروِ بازیگری کشاند.
از عنفوان کودکی هنر را با تجسم و تخیل و طراحی به نقش بوم و رنگ نقاشی آمیختم تا زندگی از من مادری ساخت و به تار عنکبوت اجباری روزمرگی گرفتار.
همان شور شیرین کشف اندیشه متعالی و فهم و انتقالش به انسان فرهیختهای که به تاریکی تماشاخانهها همه تن؛ تماشاست، مرا دست بردار نبود.
درست هفت سال پیش بود که سرانجام آغاز نخستین حضور حرفهایم روی صحنه بود.
سودای نقشآفرینی پیشتر به دستیاری کارگردان، مدیری صحنه و مشاغل جانبی و دیگر حرفههای هنر کشاند.
چیزی شبیه استخوان ترکاندن در بهشت بود. شرابی لاجرعه سر کشیدم و چون پیدا شدم خود را در بهشت صحنه دیدم.
عاشق نمایش، عاشق بازیگری است و
بازیگر عنصر اصلی نمایش است. نمایش را می توان بدون عناصر فنی، بدون سالن محل اجرا، بدون متن از پیش نوشته شده اجرا کرد؛ ولی بدون وجود بازیگر، نمی توان نمایشی اجرا کرد. «تجسم بخشیدن؛ تظاهر کردن، باز آفریدن» این را آموخته بودم. بازیگری در نمایش یعنی صادقانه زندگی کردن در شرایط محیطی فرضی است. برخوردی صادقانه با محیط و سایر شخصیت های نمایش که در مقابل یکدیگر زندگی و محیطی را خلق می کنند. بازیگر به مانند هر انسانی دارای عواطف و ادراک است.
گرچه تمام سالهای فعالیت هنریام جسته گریخته فعال بودم اما تمام هفت سال تلاش حداکثری به جهت رسیدن به سطح اول تئاتر کشور سرانجام به درخت بر بالیده نمایشهای نیمکت ،متساوی الساقین و نمایش سریالی انسانی مرد که در اپیزود ۳ با عنوان شوش، به بار نشست.
سه نقش در سه جهان متفاوت و سه پارادوکس ذهنی عجیب و گاها غریب.
میدانستم که بازیگری در تعریف عینی یعنی حضور زنده بازی_گر؛ به روی صحنه. حضور یعنی اشغال بخشی از فضای فیزیکی توسط بدن بازیگر؛ در اینجا قید زنده یعنی حضور فیزیکی توام با احساس و تفکر است. صحنه نیز محل حضور و اجرای بازیگر است. حال این صحنه می تواند سن یک تالار نمایش و یا بخشی از یک فضای باز و یا مقابل دوربین سینما باشد. بازیگر بنابر طرق و شیوه های مختلفی به ماهیت نقش دست پیدا می کند. این دستیابی نیز بر پایه تابع شرایطی است که در تمرین با آن آشنا شده و در منزل در فرآیندی که استاد تمام بازیگری استانیسلاوسکی میگوید: کار هنرپیشه روی خود در جریان تاثر؛ آفریده میشود.
من فارغ از شیوه و سبک اجرایی این سه نمایش دو وجه مهم را به کار بستم؛
۱-جوهره محوریت اصلی نقش را درک کنم
۲-شیوه و وسیله انتقال جوهره نقش به مخاطب را به درستی انجام دهد.
اولین رویارویی با نقش از طریق متن اتفاق افتاد. نمایشنامه به عنوان یک اثر ادبی_هنری بعد از نگارش به نیمه رسیده است؛ تکمیل اثر در اجرا تجلی پیدا می کند. به عقیده برخی از صاحب نظران حوزه نمایش؛ خلق اثر و رابطه اش با اجرا را اینگونه بیان کرده اند. « سطور نمایشنامه تنها راهنمایی است که یک کارگردان یا بازیگر بدان نیازمند است.» در این نظریه نمایشنامه به عنوان یک نقشه راه؛ مسیر حرکت و مسیر حوادث و رویداد های نمایش را در اختیار کارگردان و بازیگر قرار می دهد.
جهان بینی و درک شخصیت بازیگر از جهان پیرامونش می تواند روی نقش تاثیر مستقیم و یا غیر مستقیم بگذارد. بازیگری که نسبت به دنیای پیرامونش بدبین است و نوع نگاه مثبتی به دنیا ندارد؛ قطعا یک تلخی در نوع رفتار و نگاهش پدیدار می شود که میتواند تاثیر مستقیم روی شخصیت نقش داشته باشد. آدمی متناسب با محیطی که زندگی می کند؛ شغلی که دارد، طبقه اجتماعی، خانواده، تغذیه، مثبت اندیشی و یا منفی نگری و مواردی از این دست؛ شخصیت درونی و ظاهری اش شکل می گیرد. پوست انسان به عنوان یک جلد ظاهری که پوششی است به روی درونیات و باطن آدمی، تابع شرایط فوق؛ تغییر می کند و می تواند شخصیت آدمی را بازگو کند. پوست بخصوص پوست صورت بازیگر می تواند روی شخصیت نقش تاثیر بگذارد.
از زمان پیدایش هنر نمایش، بازیگر جزو لاینفک این هنر بوده است؛ بدون بازیگر نمایشی اجرا نمی شود. در گذشته بازیگران بر مبنای حالات بیرونی شخصیت نقش، بازی های درشت و غلو شده ای را به نمایش می گذاشتند. بازیگران در آن زمان بیشتر اجرا کننده شخصیت نقش بودند و کمتر روی حالات درونی شخصیت متمرکز می شدند. «استانیسلاوسکی» در اوایل قرن بیستم با ابداع روشی تحت عنوان «سیستم» تحولی در حرفه بازیگری به وجود آورد. استانیسلاوسکی در اواخر قرن نوزدهم به همراه دانچنکو تئاتر هنر مسکو را تاسیس کرد. هدف وی ارائه روشی جدید از نمایش بود که فارغ از کلیشه های رایج آن زمان بتواند به نیازهای بازیگری پاسخ بدهد. استانیسلاوسکی برای بروز خلاقیت بازیگر و درک موقعیت نقش؛ فرمولی را تحت عنوان «اگر طلایی» ارائه کرد. من به عنوان یک بازیگر در مقابل چالش «اگر طلایی» قرار داشتم و سه نقش متفاوت بزرگترین چالش من بود بویژه در اپیزود شوش که نقش یک شاعر در بستر اجتماعی آسیبپذیر و بزهکار منطقهای چون شوش تهران و شاید این کار هنرپیشه روی خود در فرآیند بازآفرینی بود که امروز مفتخرم که مخاطبین و تماشاگران و صاحبنظران از نقش من بر جهان نمایش را به نیکی یاد میکنند.
*ویدا آرایی-بازیگر سینما و تئاتر