این دبیر گیج و گول و کوردل:تاریخ
کمی درس تاریخ سینما، برای این که درس بگیریم و تکرار نکنیم. در ادامه ثابت خواهد شد که درس نگرفتیم و تکرار شد.
فعلا کاری به تاریخ سینمای جهان نداریم. همین تاریخ سینمای رو به موت خودمان کافیست که بگویم درس نگرفتیم.
وقتی عبدالحسین سپنتای نازنین که در فیلم «دختر لر» بازی کرده بود و با اردشیرخان ایرانی که فارسی هم نمی توانَست خوب حرف بزند، اولین فیلم ناطق ایرانی را ساختند خوب میدانستند که نامشان در تاریخ سینمای ایران ماندگار خواهد شد. سر کلاسهای سینما فیلم دختر لر نمایش داده میشود و همهی سینما دوستان نام سپنتا و اردشیر خان ایرانی و روح انگیز سامینژاد بازیگر زن فیلم دختر لر را شنیدهاند. اما در همین حد.
هیچکس نمیداند سپنتا پس از این فیلم چه خون دلی خورد؟
هیچ کس نمیپرسد سرنوشت عبدالحسین سپنتا که نامش با تاریخ سینمای ایران گره خورده چه شد؟
اکنون میتوانم او را غمگینترین و خستهترین سینماگر ایران بنامم. او جزو اولین قربانیان سانسور در ایران است و البته دختر لر نیز جزو اولینهاست.
شخص اول مملکت رضا شاه با دیدن فیلم دختر لر بر میآشوبد که این چه تصویریست که از ایران به نمایش در آمده؟!
راهزنها چگونه یک دختر را میدزدند و این جعفر( عبالحسین سپنتا) چگونه بدون قوای ما میرود و این دختر را آزاد میکند؟
{ارجاع میدهم به نقدی درخصوص سریال پوست شیر که در روزنامه دولتی کیهان منتشر شده و سینماآفیس در روزهای پیشین آن را بازنشر داد. اینجا کلیک کنید}
هیچ کس البته کاری به درام و قواعد اکشن و ملو درام عاشقانه نداشت. زاویه ی دیگری بود. بالاخره پس از مدتی قرار شد اول فیلم بنویسند «ایران دیروز» که یعنی این بگیر و ببند ها در زمان قاجار اتفاق افتاده و دستور صادر شد که بخشی هم دوباره فیلمبرداری شود به نام «ایران امروز» که جعفر و گلنار کنار یک پیانو با لباس رسمی ترانه بخوانند برای حکومت و همه چیز سرشار از نعمت باشد. و سپنتا چون مجبور بود چنین کرد. او هیچگاه غمش را بابت خراب کردن فیلمش پنهان نکرد. و خیلی زود سینما را رها کرد و یک دوربین هشت میلیمتری خرید و برای دلش فیلمهایی میساخت که هرگز دیده نشدند. فخرالزمان جبار وزیری بازیگر سه فیلم سپنتا از ایران رفت ودر هند به بازیگر محبوبی تبدیل شد و دیگر برنگشت. روح انگیز(صدیقه) سامینژاد هم تحت فشار شدید جامعه به دلیل تصوری که از بازی کردن زنان در فیلم داشتند به کرمان ( محل تولدش) رفت و سالها در گمنامی زندگی کرد و بعد در تهران مرد.
در دی ماه هزار و سیصدو سی و سه، تیمسار سرلشکر باتمانقلیچ رییس ستاد ارتش، تیمسار سپهبد هدایت وزیر جنگ، تیمسار سرتیپ بختیار فرماندار نظامی، تیمسار سرلشکر بهار مست رییس اداره ی انتشارات ارتش، تیمسار سرلشکر علوی مقدم و نصرت اله محتشم، به عنوان اعضای کمیسیون عالی سانسور شروع به کار کردند.بجز محتشم که هنرمند بود بقیه گویا برای جنگی بزرگ انتخاب شده بودند.
حدود هفتاد سال از آن روز ها گذشته. از ژان رنوار گرفته تا تارزان و بزرگان سینما ی جهان و ایران رفتند زیر تیغ سانسور. نتیجه اش چه شد؟ همه ی فیلمها در دسترس و اماده ی دیدن با بهترین کیفیت! قیصر را شخص اول مملکت (دوباره) مانع شد و با وساطت پخش شد. گوزنها را به گونهای دیگر سانسور کردند. و همینطور ادامه پیدا کرد تا الان. درس نگرفتیم از تاریخ سینما و ادامه دادیم. نتیجهاش؟ هیچ! شخصی از فیلم فرانسوی زبان « z » ساخته «گوستاگاوراس» فیلمساز یونانیالاصل میترسد. شاهکاری که بر پایه ترور گریگوریس لامبراکیس، سیاستمدار دموکرات یونانی در سال ۱۹۶۳ ساخته شدهاست. دیگری بونوئل و برگمان را نمیفهمد، پس فراماسونری است. یکی هم تاکید میکند فیلمهایی که مردم را به شورش تهییج کند ممنوع شوند. نتیجه اش، بهترین فیلمهای تاریخ سینما تغییر کردهاند. ارجاع میدهم به نسخهای که صداوسیمای جمهوری اسلامی از فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» ساخته برادران کوئن روی آنتن فرستاد و با سانسور سکانس پایانی فیلم در اساس فیلم دیگری شد . در این بلبشوی هفتاد هشتاد ساله من میخواهم دربارهی اهمیت فیلم مستقل حرف بزنم. لطفا نخندید! نمیدانم چرا خودم خندهام گرفته.
ادامه ماجرا بماند، سخنها در این باب بسیار است و ستون کوتاه و حوصله دوستان کم. پس تا این نوشتهام دستخوش سانسور تحریریه نشده، سخن کم کنم! تا از «میراث» مهدی اخوان ثالث گزیدهای کنم:
این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ،
تا مُذَهّب دفترش را گاهگه می خواست،
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید،
رعشه میافتادش اندر دست.
در بُنان دُرفشانش کلک شیرین سلک میلرزید،
حبرش اندر لیقه چون سنگ سیه میبست.
زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد برمیخاست:
– «هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس.
ماه نو را دوش، ما با چاکران، در نیمه شب دیدیم.
مادیان سرخ یال ما سه کرّت تا سحر زایید.
در کدامین عهد بودهست این چنین، یا آن چنان بنویس.»
لیک هیچت غم مباد از این،
ای عموی مهربان، تاریخ!
پوستینی کهنه دارم من که می گوید
از نیاکانم برایم داستان، تاریخ!
من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست.
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست.
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست.
پوستینی کهنه دارم من، سالخوردی جاودان مانند.
مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم، که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند…
سید جواد موسوی
نویسنده، کارگردان و مدرس سینما
انتهای پیام/
اشتراک ها :یک کپی برابر همه - دفتر سینمایی پایگاه تحلیلی خبری
/