a
به وب سایت مجله دفترسینمایی خوش آمدید

هافبک دراماتیک

 

(سینماآفیس) – “روناک برخوردار” دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد رشته ادبیات-نمایشی، بازیگر و سناریست سینما و تئاتر که در نمایش آلزایمر به نویسندگی و کارگردانی حامد رحیمی نصر نقش‌آفرینی می‌کند در یادداشتی اختصاصی برای سینماآفیس از چگونگی حضورش در این نمایش، نوشت:

 

 

در نمایش آلزایمر نقش شخصیتی با عنوان “نیم تاج” را ایفا می‌کنم. نیم تاج، تک دختری است در خانواده‌ای که “پدرش” دچار نسیان است و “عمو”ی خانواده نیز گرفتار افیون. او در حصار بی‌توجهی برادرانی است که تنها از سر برآمدگی رگ غیرت و به آنِ برافروختگی تعصبات، تنها در کانون توجه قرار می‌گیرد.

 

اما ساخته و پرداخته کردن چنین نقشی دستکم برای من کار چندان مشکلی نبود، این سهل در اوج سادگی همراه با ظرافت‌هایی بود که به خودی خود، چالشی عظیم پدید آورد.

 

نخست؛ از دو منظر به آن نگاه کردم. نخست؛ دختری که به واسطه بالارفتن سن‌اش و گرفتار آمدن در حصار تعصبات خشک برادران با نوعی سرخوردگی دست و پنجه نرم کرده، هرگز مجال بیان نظر و عقیده خود را ندارد پس تنها راه گذار او از این مسلخ ازدواج است، شاید به واقع تنها آرزوی او ازدواج است چرا که تنها راه گریز از جهنمی که در آن اسیر آمده را در ازدواج و فرار از این خانواده می‌پندارد.

 

راه دیگری که من را به نقش بسیار نزدیک می،‌کرد، مشاهدات عینی‌ بود؛ نمونه‌های چنین افرادی اطرافمان کم نیستند و فقط کافی بود تا جزئیات ظاهری و بیرونی آنها اسکن و سپس در شخصیت روناک برخوردار اجرا شود. (درست شبیه آنچه لی‌استراس‌برگ برای شخصیت‌سازی بدان تاکید دارد) اما تفاوت چالش برانگیز این بود که براساس منطق اجرایی نمایشنامه و همگن شدن با دیگر اشخاص بازی، باید تیپ‌سازی می‌کردم.

 

 

کار آنجا سخت شد که در روند تمرینات با ساختار کارگردانی خالق اثر مواچجه شدم. سبک و سیاقی که نخستین بار تجربه می کردم. شاید لازم باشد اندکی در باب ساختار ذهنی خود به عنوان بازیگر در مواجهه اولیه با یک پیشنهاد کاری سخن به میان آورم.

 

خب ” روناک برخوردار” در اساس یک نویسنده محسوب می‌شود. پس در انتخاب نقش و اثر ، متن خوب، اصل اساسی و اولیه است. صرف نظر از هر چیز دیگری بر همگان مبرهن است که امروز سینما و تئاتر ما با فقر متون خوب مواجه شده و شاید از بین ۱۰ پیشنهاد کاری یکی از آنها را بپذیرم.

 

برای انتخاب نقش یا بازی در یک نمایش و یا هر رویداد هنری دیگری، ابتدا خود را به جای مخاطب قرار داده و به این فکر می‌کنم که اگر چنین نمایشی را تماشا می کردم در پایان چه حالی داشتم. همین نگرش سبب شده تا در بدنه رویدادهای هنری به عنوان “بازیگر” حضور همیشگی نداشته باشم. در بازیگری بویژه تئاتر کم، گزیده اما تاثیرگذار انتخاب می‌کنم.

 

نمایشنامه آلزایمر و نقش “نیم تاج” که به من پیشنهاد شد، خب ابتدا بسیار دوستش داشتم. اما با شروع تمرینات گروهی متوجه شدم که با کارگردانی روبرو هستم که همه چیز، پیشتر در ذهنش‌اش طراحی شده و ساختار مشخص و معینی نسبت به متن دارد و با توجه به اینکه او خود نویسنده اثر نیز هست پس تصویر ذهن خود را قرار است به عینیت تبدیل کند.

 

تجربه غریب و تازه‌ای بود. در دیگر تجربیات بازیگری‌ام همواره بیان ایده‌ها و کانسپت‌ها شنیده می‌شد و خردجمعی نیز در دیالکتیک تمرین تا اجرا فرآیند آفرینش را بسیار جذاب، سهل و دوست داشتنی می‌کرد.

 

بر کسی پوشیده نیست که خلاقیت و ایده‌پردازی در نقش آفرینی از جذابترین مقوله‌های بازیگری است.

 

شاید ساعات متمادی به این مقوله اندیشیدم.

و اگر با جریان و نوع روایت و بیان و لحن در سینماتوگراف “روبر برسون” فیلمساز شهیر فرانسوی که از بازیگر و دیگر عوامل و تجهیزات به مثابه ابزار استفاده می‌کند، آشنایی نداشتم، تاب نقش آفرینی در آلزایمر برایم میسر نبود.

 

خود را جای بازیگری در فیلم پول اثر ماندگار برسون دیدم که حتی اجازه بازی حسی و استفاده از میمیک و دیگر عناصر بازیگری را ندارد و تنها ابزار اندیشه کارگردان است. در این جریان سینمایی بازیگر بی هیچ احساسی تنها دیالوگ می‌گوید.

 

پس پذیرفتم که همچون یک هافبک دفاعی در بازی فوتبال که به قدر نیاز حمله می‌کند و بیشتر دفاع و بازی او همواره در خدمت تیم است و چشم نوازی نمی کند در خدمت نمایش و در یک کنش واحد حل شوم. البته که میزان رضایتمندی مخاطبین بسیار برایم حائز اهمیت است و امیدوارم این مهم، محقق شده باشد.

 

نمایش را صدها چشم در فرایند ذهنی خود می‌سازند. تاویانی کارگردان و نویسنده ایتالیایی؛ نقش تماشاگر را در این فرایند، کنش متقابل تنش‌های هدایت شده تعبیر می‌کند. این تنش‌ها در ذات هر‌گونه درکی از اندازه، شکل، عمل یا رنگ وجود دارند. هنگامی که به چیزی نگاه می‌کنیم، در حوزه دید، خیلی چیزهای بیشتری از آن چه که به شبکیه می‌رسد، وجود دارد. تاویانی از اصطلاح “ساختار القایی” استفاده می‌کند. به طور مثال این گونه ساختارها منحنی ترسیمی ناقصی است که به نظر دایره کاملی می‌آید که شکاف دارد.

 

دایره را چشم تماشاگر کامل می‌بیند. هر شعری در ذهن مخاطب از نو آفریده می‌شود و هر تابلوی نقاش در ذهن هر بیننده حکایتی نو دارد و این همه تباینی با عشق‌اندیشی ندارد.

 

بله به راستی که نمایش را صدها چشم بر صحنه می‌سازد. هر چشم، گویی نوری است که بر نقطه‌ای از بومی تاریک می‌تابد. هیچ دایره‌ای در جهان کامل نیست. در فیزیک مشهور است که هیچ جسمی توپر نیست و بین ملکول‌ها فاصله است؛ ما آن‌ها را پیوسته و بی‌فاصله می‌بینیم، اما همیشه اتم‌هایی هستند که از این فاصله‌ها می‌گذرند.

 

رابطه تماشاگر با تئاتر و اهمیت دیدگاه‌اش به لکه‌های جوهری مانند است که معنای خاصی ندارند و شخص با تخیل خود در آن‌ها شکل‌هایی می‌بیند.

 

گرچه این لکه‌ها معنای خاصی ندارند، اما آگاهانه و هماهنگ انتخاب شده‌اند. این درست همان تنش‌های هدایت شده در نمایش است که تماشاگر را به کنش متقابل وامی‌دارد.

 

در این جا یک بار دیگر به مفهوم فراپیوسته عشق برگردیم و “ما” را به عنوان واحدی یگانه تفسیر کنیم. بهره‌کشی از تماشاگر و گریز روشنفکرانه و پنهان شدن رندانه در پشت اصطلاحاتی مثل”تأویل کار” و “غیاب متن” مثل کار کسی است که لکه‌های دیوار را یا ابرهای آسمان را، یا سنگ و چوب طبیعت را بی‌نگاه و دستکاری هنرمندانه قاب می‌گیرد و رندانه به جان خریدار خودشیفته پولداری می‌اندازد که اشرافیت پوچ و پوکش را با ژست دوستدار، خریدار و حامی هنر پر می‌کند.

 

حکایت همان حاکمی است که برهنه ایستاد و مداحانِ چاپلوسِ دروغگو هر یک در ستایشِ لباس زیبای نداشته او از یکدیگر سبقت می‌گرفتند.

 

تماشاگرانی هم بودند که گمان می‌کردند لباس زیبایی بر تن حاکم هست و آن‌ها نمی‌بینند و مصیبت خیلی وقت‌ها در همین است.

 

تماشاگر موجود مستقلی است که در فرآیند آفرینشِ کار مشارکت دارد. هنرمند بر این فرایند تأمل کرده و در فرایند آفرینش هنر خود اثری آفریده و آن را همچون پیشنهادی مقدماتی برای آغاز فرایندی نو عرضه می‌کند؛ فرایندی که هر شب از نو آغاز می‌شود. در تکمیل این فرآیند آدم‌های مقهور، مسحور، منفعل، منکوب و مطرود جایی ندارند.

 

خواب‌زدگان از قافله می‌مانند و خمیازه بیهودگی می‌کشند. در مقابل آدم‌های بیدار، آن‌ها که جرأت دانستن دارند، آدم‌های مستقل، کسانی که جرأت عمل دارند، به بازی کشانده می‌شوند و آن را مطابق مقتضیات حال تغییر می‌دهند و از نو می‌سازند. در این فرآیند هشیارانه عاشقانه هیچ فریب و تحمیل و تجاوز و توهمی در کار نیست.

 

به حقیقت تمام هستی من در مقام بازیگر بر روی صحنه تئاتر به نفس گرم مخاطب وابسته است و هنرمند چیزی جز این نیست و اکنون از میزان رضایت مخاطبین به خود و گروه همراه نمایش آلزایمر می‌بالم.

 

 

 

 

 

 

هیچ فایل صوتی برای این پست ثبت نشده است.

به اشتراک گذاشتن با :
امتیاز به این مقاله
تاریخ و زمان انتشار خبر : ۱۴۰۲/۰۵/۰۱ ۱۱:۵۱
شماره خبر : 92063
لینک کوتاه : https://daftarecinemaii.ir/?p=92063
بدون نظر

پیام بگذارید